همین که
قاصدکی
را
فوت کنی
تا عطر نفس هایت
را با خود بیاورد
برای دلم کافیست
^
^
^
^
پاییز یا زمستان چه تفاوتی دارد؟
حضورت، صدایت، نفس هایت و گرمی دستانت بهاری میکند سرزمین مرا
^
^
^
^
میگویند انسان گاهی برای لحظاتی نفس کشیدن هم فراموشش میشود تو چه هستس لعنتی که حتی از نفس کشیدن هم بالاتر می روی
^
^
^
^
چه بهتر از نفس هایم
کسی درخستگی هایش نفس گیرد
هوای زندگی را درتنش
جاری کند با من
^
^
^
^
کاش بودی و می دیدی چشمام چقدر خیسنقلب و دل دارن از دوریت می نویسن
وقتی تو نیستی انگار ضربان و نفس دیگه نیستنوقتی نباشی ای کاش قلب و مغز از کار بایستن
^
^
^
^
زندگی را با تعداد نفس هایی که می کشی اندازه نمیگیرند،
با آن لحظه هایی اندازه میگیرند که نفست بند می اید
گل را به عزیزان میدهند و محبت را به مهربانان!!
لایق تو باشد که هم عزیزی و هم مهربان…
@
@
@
@
تمام سپاسم از آن کسی است که به من نیازی نداشت اما فراموشم نکرد و این قشنگ ترین محبت هاست …
@
@
@
@
من از چشمان خود آموختم درس محبت را
چو هر عضوی به درد آید، به جایش دیده می گرید!
@
@
@
@
رشته ی محبت را باید به ضریح دلی بست
که خیال کوچ کردن نداشته باشد…
@
@
@
@
اعتیاد من به محبت هایت، سخت مرا گرفتار کرده نباشد، خمار بغض هایم می شوم نازنینم !
@
@
@
@
چشمانت پر انوار محبت بر دل آشفته دریا زده ام، می تابد و وجودت که نشاط گل سرخ دشت غمهای من ست و این حس غریبم که پر از خواستن توست!
تو هر شب بی ادعا در من شعر می شوی . . .
و من هر روز مغرورانه پز شاعر بودنم را میدهم …!
.
.
.
دلم یه رمان میخواد که اولش من و تو باشیم ،
آخرش ما . . .
.
.
.
به شقایق سوگند
که تو بر خواهی گشت
من به این معجزه ایمان دارم
منتظر باید بود
تا زمستان برود
غنچه ها گل بکنند
.
.
.
“تو” دوم شخصِ مفرد نیست
همه ی زندگیِ “من” است
تو هر شب بی ادعا در من شعر می شوی . . .
و من هر روز مغرورانه پز شاعر بودنم را میدهم …!
.
.
.
دلم یه رمان میخواد که اولش من و تو باشیم ،
آخرش ما . . .
.
.
.
به شقایق سوگند
که تو بر خواهی گشت
من به این معجزه ایمان دارم
منتظر باید بود
تا زمستان برود
غنچه ها گل بکنند
.
.
.
“تو” دوم شخصِ مفرد نیست
همه ی زندگیِ “من” است
.
.
.
پشت ِ شعرهایم
قالیچه می بافی
بانو
دست های ظریفت را
رج به رج
روی واژه هایم بکش
این شعر
دست بافت توست…
مزه ی عشق به این خوف و رجاهاست رفیق
عشق سرگرمیاش آزار و تسلاست رفیق
قیمت یک سحر آغوش چشیدن، صد شب
گریه و بغض و تب و آه و تمناست رفیق . . .
.
.
.
فقط پلی بودم برای عبــورت
فکـــــر تخریـب من نبــــاش!
بــــه آخــــر که رسیدی دست تکان بــــده خودم فرو می ریــــزم!
.
.
.
راهش را هم تقسیم کرد
رفتنش به من رسید ، رسیدنش به دیگری
.
.
.
زمونه بدی شده!
حتی با افزودنی های غیرمـجاز هم
اعتباری بــه ماندگاری بعضی دوستی ها نیسـت…
پنجره ی باران خورده ات را باز کن ، چند سطر پس از باران
چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده
دلم برایت تنگ است
.
.
.
عشق + تو = زندگی
من – تو = دیوانگی
زندگی + تو = آرامش
زندگی – تو = مرگ
.
.
.
نقطه قوت تو نقطه ضعف منه :
بوسه هایت !
.
.
.
امروز نشستم غم فردا خوردم
در دست زمانه خم شدم ، تا خوردم
مانند تو در عشق دو رو باید بود
من چوب همین صداقتم را خوردم
.
.
.
صندلیت را کنار صندلیم بگذار !
همنشینی با تو یعنی تعطیلی رسمی تمام دردها . . .
.
.
.
پسر : بزرگترین آرزوت چیه ؟
دختر : اینکه عشقمو زیر بارون بغل کنم ! تو چی ؟
پسر : اینکه کسی که زیر بارون بغلش میکنی من باشم . . .
به شقایق سوگند
که تو بر خواهی گشت
من به این معجزه ایمان دارم
منتظر باید بود
تا زمستان برود
غنچه ها گل بکنند
.
.
.
“تو” دوم شخصِ مفرد نیست
همه ی زندگیِ “من” است
.
.
.
پشت ِ شعرهایم
قالیچه می بافی
بانو
دست های ظریفت را
رج به رج
روی واژه هایم بکش
این شعر
دست بافت ِ توست…
.
.
.
دلم هنوز خیس خورده نگاه توست…
نازش بدار که نلغزد از میان دستهایت…
.
.
.
می خواهمت …
و این شاید آغازی برای خود خواهی ام باشد …