اس ام اس جدید-ساحل خنده-جدیدترین اس ام اس-اس ام اس-اس ام اس عاشقانه-اس ام اس خنده دار-اس پ نه پ

اس ام اس جدید-ساحل خنده-جدیدترین اس ام اس-اس ام اس-اس ام اس عاشقانه-اس ام اس خنده دار-اس پ نه پ

اس ام اس جدید-ساحل خنده-جدیدترین اس ام اس-اس ام اس-اس ام اس عاشقانه-اس ام اس خنده دار-اس پ نه پ

اس ام اس جدید-ساحل خنده-جدیدترین اس ام اس-اس ام اس-اس ام اس عاشقانه-اس ام اس خنده دار-اس پ نه پ

داستان زیبای زنجیر عشق

 

یک روز بعداز ظهر وقتی اسمیت داشت از کار بر میگشت خانه ، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود . اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود .

اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم …

زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ، ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .

وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد. زن پرسید : من چقدر باید بپردازم ؟

و او به زن چنین گفت : شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام.

 

و روزی یکنفر هم به من کمک کرد همونطور که من به شما کمک کردم . اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی ، باید این کار رو بکنی .

نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه !

چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود .

او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دونست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید .

وقتی که پیش خدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره زن از در بیرون رفته بود، در حالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود .

وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود .

در یادداشت چنین نوشته بود : شما هیچ بدهی به من ندارید .

من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یکنفر هم به من کمک کرد ، همونطور که من به شما کمک کردم.

اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی باید این کار رو بکنی .

نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه !

همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت :

دوست دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه … 

 

برچسب: 

خدایا! اگر دوستم داری پس چرا ... / من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد / داستان شرح یک زندگی / نژاد پرست- داستان کوتاه / حکایت دو گدا 

نظرات 1 + ارسال نظر
ابوالفضل جمعه 21 بهمن 1390 ساعت 19:14 http://www.belest.blogsky.com

سلام
عالی بود

زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ، ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .

موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد