می دانم همان که دوستم داشت من دیوانه را بارها
در خوابش دیده می دانم.
می دانم که عاشق نم نم باران وسکوت صحرابود،می دانم
می دانم که عاشق جنگل بود.عاشق نعره های رودخانه بود.می دانم،
همان که دوستم داشت برایم بیقراررست.می دانم،همان که دوستم داشت
سرراه چشم انتظارم ایستاده می دانم...
دلم می خواهدبربال پرنده ای می نشستم وبه آن سوی آب پرواز
می کردم بعدمی توانستم دردریای دلش شنا کنم.
ای کاش فقط یک بار دیگرمی توانستم....