غضنفر کارخونه ی سوسیس کالباس میزنه ، رو بسته بندی محصولاتش مینویسه : تهیه شده از گاو تازه !!!
******************************
غضنفر اینا از قرنها پیش با فناوری نانو آشنا بودند !
نانو خیار ، نانو گوجه ، نانو رب ، نانو هندوانه
نانو خربزه ، نانو ماست ، نانو آبدوغ ، نانو بادمجان !
و همچنان پیشرفت ادامه دارد !
******************
به غضنفر میگن اسب تندتر میتونه بدوه یا خر؟
میگه تعریف از خودم نباشه خر.
******************
غضنفر رئیس فدراسیون شطرنج میشه ۵تا قانون میذاره
۱. اسب نمیتونه فیل رو بزنه چون فیل قویتره !
۲. خر هم باید بازی کنه !
۳.خر میتونه همه رو بزنه !
۴. هیچکی نمیتونه خر رو بزنه !
۵. اصلا خر شاهه
******************
قبض آب غضنفر زیاد میاد
به بچه هاش میگه ، فردا که رفتم پرینت آب رو گرفتم
معلوم میشه کی هی میره دستشویی !!
******************
شب عروسی غضنفر بهش میگن بابات مُرد
میگه : حالا این مسخره بازیای بابامو ببینا !
**************************
غضنفر شب قبل از خواستگاری زنگ میزنه به دختره میگه :
الو ! سوالای فردای بابات رو نداری ؟؟
**************************
یارو خسیس تصادف کرده بود وسط خیابون نشسته بود میزد تو سرش می گفت ماشینم داغون شد! بدبخت شدم خاک تو سر شدم...افسر رفت بهش گفت بدبخت اینقد حرص ماشینتو میزنی نفهمدی دست چپت از مچ قطع شده...یارو یه نگاه به دستش کرد گف:یاحضرت عباس ساعتم......!
****************************
غضنفر میره جوراب بخره توش فوت میکنه ببینه سوراخه یا نه !!!!!
*************************************
تلاش زیاد
دانش آموز اولی: من امسال همه امتحانات را رد شدم به جز ریاضی.
دانش آموز دومی: چه کار کردی که آن را رد نشدی؟
دانش آموز اولی: این امتحان را اصلاً شرکت نکردم!
****************************
نمایش خوشمزه!
دو تا پسر بچه پیش مادربزرگشان رفتند و گفتند:مادربزرگ، بیا با ما بازی کن. ما میخواهیم نمایش بچه خرسها در باغوحش را اجرا کنیم.ـ خوب، حالا این وسط نقش من چیه؟
ـ شما خانم مسن خوشقلبی هستی که برای بچه خرسها شکلات میاندازی!
******************************
دلیل قانع کننده
پدر: میتوانی فکر کنی و به من بگویی که چرا این قدر نمراتت پایین میشود؟
پسر: فکر نمیکنم.
پدر: دقیقاً!
*****************************
دلیل لغو بازی
سر امتحان انشاء معلم از شاگردان خواست انشایی درباره یک مسابقه کریکت بنویسند. امتحان تمام شد.
وقتی معلم داشت برگهها را تصحیح میکرد متوجه شد که روی یکی از برگهها چند قطره جوهر ریخته و دانش آموز زیرش نوشته: "به دلیل بارندگی مسابقه لغو شد
***************************
بابای کم جنبه!
پسرکی گریهکنان پیش مادرش رفت و گفت: بابا موقع کار با چکش روی انگشت خودش زد.مادر: بسیار خوب، ولی تو نباید به خاطر این اتفاق گریه کنی.پسر: من هم مثل شما فکر میکردم، برای همین هم اولش خندیدم
***************************
شدت پیشرفت!
خانم همسایه از همسایهاش پرسید: راستی، پیشرفت دخترتان در کلاس آواز چطور است؟
مادر مغرورانه پاسخ داد: عالیه، دیروز شوهرم بالاخره پنبههایی را که در گوشش چپانده بود، درآورد.
*************************بچه مفید!
شخصی از همکارش پرسید: ببینم، این همه پول که برای کلاس آواز دخترت میپردازی، ارزشش را دارد؟
همکارش پیروزمندانه گفت: البته، من تا حالا خانه بیشتر همسایههای دور و برم را به نصف قیمت خریدهام!
*************************قدرت انتخاب!
پسر کوچکی به مغازه لباسفروشی رفت و گفت: میخواهم یک پیراهن برای پدرم بخرم و به عنوان کادوی تولدش به او بدهم.فروشنده پرسید: مثل پیراهن من خوبه؟
پسرک گفت: نه، یک پیراهن تمیز لطفا!