بـاران کمــی آهستــه تــر
اینجــا کســی در خـانـه نیسـت
مــن هستــم
و
تنهــایــی
و
دردی کــه نــامـش زنـدگیســت …
.
.
.
همچنـان منتـظرم
تـا قطره های بـاران
تـو را از آن بـالا در آغوشم رهـا کننـد
یا غـرق می شوم
یا رفیـق شبهای بـارانیت می مانـم …
.
.
.
نَــیـــا بــــاران ! …
زَمــیــن جــــایِ قَـــشَـــنگـــــی نــیست…!
.
.
.
مثل باران چشمهایت دیدنی است
شهر خاموش نگاهت دیدنی است
زندگانی معنی لبخند توست
خنده هایت بی نهایت دیدنی است
.
.
.
دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند… ؛
امروز عجیب؛
بی واژه؛
بی حصار… ؛
می خواهمت…
.
.
.
باز باران آمد
از هوا یا ز دو چشم خیسم؟
نیک بنگر!
چه تفاوت دارد . . .
.
.
.
کاش نامت باران بود…
آنوقت تمام مردم شهر هم
برای آمدنت دعا می کردند …!
.
.
.
دِلِ مَـــــن
کُــــلــبـــۀ بـــارانــیـستـــــــ …
وَ تُـــــو ،
آن بـــارانِ بــــی اِجــــازهِ ای ؛
کِــــه نـاگــــهــــان دَر اِحــســــاسِ مَـــــــن ،
چِـــکِّــــــه مـــــی کُـــنــــــی…
.
.
.
اینکه چقدر از آنروز ها گذشته ،
یا اینکه چقدر هر دویمان عوض شده ایم،
یا اینکه هرکداممان کجای ِ دنیا افتاده ایم…
اصلا مهم نیست.. !
باز باران که ببارد ،
هر وقت که میخواهد باشد ،
دلم هوایت را میکند …
.
.
.
بغضهای مرطوب مرا باور کن،
این باران نیست که میبارد ،
صدای خسته ی قلب من است که از چشمان آسمان بیرون میریزد
.
.
.
برای از بین بردن یک عدد معشوقه
نم باران کافی ست …
.
.
.
وای باران باران
شیشه ی پنجره را باران شست..
از دلِ من اما ,چه کسی نقشِ تورا خواهد شست..
.
…
.
.
همینکه بگویید : « آه , گمـــانم امروز بـاران ببــارد . »
کـافـی ست تا ابـرها دوستــتان داشتـــه باشنــد
وَ البـته شمـا را کـه چشـم به راهـشان بـوده اید
.
.
.
شـما را بیــــــــــــــشتر
آدم هـایِ غمگـینِ دوست داشتـنی
در میـان شما کسـی هـست
کـه با یـک تـکه ابـر کوچـکِ خـاکـستری
قـرار داشـته بــاشد ؟
.
.
.
به باران سپرده ام
وقت آمدنت
هوای کوچه را داشته باشد
گوشم به زنگِ در است
مبادا آهسته بیایی!
.
.
.
تـــو
این روزهــا
برایـم حکم باران را داری..
درست وســط کـویـر،
همون قدر زندگی بخش
همون قدر مــحــال!
.
.
.
باران که بند بیاید
تازه خاطره شروع می کند به چکه کردن…!!
نمک روی زخم ست بارانی که بی تو ببارد!!
.
.
.
تلنگر کوچکی است بــاران
وقتی فراموش میکنیم ؛
آسمان کجاست …
.
.
.
من غرورم را مدیون بارانم
هنوز باران را سپاس که پنهان کرد اشک هایم را
باران را سپاس که آبرویم را خرید
تا نفهمند آدم ها که من از تنهایی نیست که قدم می زنم
من زیر باران رفتم تا که آسوده خاطر ببارم بی آنکه بترسم از نگاه کسی
به سلامتی باران که حفظ کرد غرورم را…
.
.
.
تو می گویی باران صدای پای اجابت است ؛
نیاز کن ! اما مسلک من ، مسلک درویشان است !
چه دارند که از هر حیث بی نیازند ؟!
آن نیازی که تو را بی نیاز می کند !
اما من در اوج بی نیازی ، به تو نیاز پیدا کردم !
پس ببار باران . . . !
مطالب مرتبط: