یه احساسی به تو دارم یه حس تازه و مبهم
یه جوری توی دنیامی که تنها با تو خوشحالم
یه احساسی به تو دارم شبیه شوق و بیخوابی
تو چشمات طرح خورشیده تو این شبهای مردابی
تا دستای تو راهی نیست دارم از گریه کم میشم
تو مرز بین من با تو دارم شکل خودم میشم
مثل گلهای بی گلدون هنوزم مات بارونی
تو از دلتنگی دریا توی توفان چی می دونی ؟
نمی دونم کجا بودم که رویاهامو گم کردم
که می سوزم که می میرم اگر که از تو برگردم
خودم بودم که می خواستم همه دنیای من باشی
ببین غرق توام اما هنوز می ترسی تنها شی
یه احساسی به تو دارم یه جوری از تو سرشارم
یه کم این حسّو باور کن که بی وقفه دوست دارم
یه احساسی به تو دارم شبیه عشق و دل بستن
تو هم مثل منی اما یه کم عاشق تری از من
من هنوز تو را دارم..
گاهی که دلم...
به اندازه ی تمام غروبها می گیرد...
چشمهایم را فراموش می کنم...
اما دریغ که گریه ی دستانم نیز مرا به تو نمی رساند...
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس...
مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست...
و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد...
و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند...
با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست...
از دل هر کوه کوره راهی می گذرد...
و هر اقیانوس به ساحلی می رسد...
و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد...
از چهار فصل دست کم یکی که بهار است...من هنــوز تورا دارم....