گاه و بی گاه
همنشین با باد
از سرزمین های تو می گذرم
ازگیسوهای پرکلاغی ات
ازهرچه که طعم تو را دارد
قهوه یا ...
چه فرق دارد ، می گذرم
چنان بادبادکی بی پروا
بی هراس بریدن نخی که امتدادش به دستهای تو
می رسد
بی دلهره از بی بندی...
چه سخت می شود
گاه و بی گاه دلم
می گذرد
از بند و رخت های تنت
وباد که می لیسد و می خشکاند
و آن گلهای آبی پیراهنت
و تمام پیکرت
در تمنای گریز
آزاد و بی پروا
هم بستر با باد
فراموش می شوم
از یادها هم بشود اگر...