دریا ، دریا ، با من بیا
آرام در آغوشم جا گیر
احساسم کن با موج هایت
صدایم کن با نسیمت
با غروبت مستم کن دریا
یادت است ،آن روز دلگیر غروب
با دلی آزرده خاطر،با تمام وجود
اشکهایم را به تو دادم به امانت
و تو ای هستی من
چه عاشقانه مهمانم کردی تا به قیامت
هر روز از ان ساحل سنگی گذری کردم
به امیدی که باز گردانی اشکهای بی جوابم
حال تو بگو
تو بگو دریا ،با آن دل آبی نازت
اشکهای این دل من بی رحمند
یا تو با آن موج گرانت ،دریا
مطالب مرتبط:
دلم برای تو لک زده/سرد سردم .../دخترک/گاه دلتنگ میشوم/در کنار تو بودن/امروز روز تازه ایست/لعنت به زمانه.../داستان عاشقانه(دلیل عشق)/مطالب عاشقانه/و چه دردهایی که نکشیدم.../به خدا درد داره/پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت/دوباره صدایم کن